ناگفته های یک دلقک



گاهی وقتا چشم ها ، چیزهایی رو می بینه که نباید بی تفاوت از کنارش گذشت :)

مطمئنم که این دیدن ها اتفاقی نیست کار خداست :))

یه مدته که صبح ها که میرم بیرون از خونه ، توی مسیر و نزدیک خونمون ، خانواده ای رو می بینم که احساس میکنم اوضاع زندگیشون چندان خوب نیست با سه تا بچه ی کوچیک زندگی میکنند توی یه ساختمان نیمه کاره و یه اتاق کمتر از ده متر و مطمئنا بدون هیچ امکانات رفاهی.

دقیقا نمی دونستم که چنتا بچه ی کوچیک بودن و چنتا دختر و چنتا پسر ، امروز یه حسی بهم گفت برو آرزو حتما بچه ها رو می بینی می خواستم دقیق بدونم چه سنی دارند و چه جنسیتی و اصلا چنتان ، تا بدونم باید چیکار کنم برای خوش حال کردنشون :)

رفتم و دیدمشون توی کوچه جلوی همون خونه نیمه کار ، سه تا بچه کوچیک زیر 7 سال ، نرفتم جلو فقط از دور دیدمشون ، دوست دارم وقتی برم جلو که چیزی داشتم برای نشوندن یه لبخند کوچیک روی لبشون.


+ این عکسم از دور گرفتم تا بتونم سنشونو تخمین بزنم. مشخصه که توی شرایط خوبی نیستند.


خدا میدونه چنتا بچه ، حتی با شرایط بدتر از این توی این کشور زندگی میکنند بیایم کمی به آدم هایی که اطراف محل زندگیمون هستند دقیق تر نگاه کنیم و ساده و بی تفاوت از کنارشون رد نشیم شاید بتونیم یه گره کوچیک از مشکلاتشونو حل کنیم و یا حتی یه لبخند به بچه های کوچیک هدیه کنیم .


یادمه از بچگی همیشه عاشق کارهایی بودم که انجام میدادم و همیشه سعی میکردم که اون کارو به بهترین شکل ممکن انجام بدم تموم وجودمو گاهی برای اون کار میزاشتم فرقی هم نمیکرد که کاری که انجام میدم برای خودم باشه یا کس دیگه ای

حتی وقتی برای بچه های فامیل کاردستی درست میکردم و یا نقاشی میکشیدم سعی میکردم بهترین باشه ، وقتی تصمیم گرفتم توی بچگی یه خونه شبیه خونه ی سفیدبرفی و هفت کوتوله که توی کتاب داستانم بود درست کنم تموم تلاشمو کردم که حتی از اون خونه بهتر باشه ، درهای خونه باز و بسته میشد و با یه چوب از داخل قفل میشد حتی توی طراحیم به روشنایی خونه هم فکر کرده بودم و از این لامپ کوچیکا و سیم و کلید خریده بودم تا خونه همیشه روشن بشه :)))

وقتی برای عروسک هام لباس می دوختم همیشه با دقت کارمو انجام میدادم و لباس های عجیب غریب و مد روز براشون میدوختم ، همیشه خاله ام که خیاطه کارمو تایید میکرد.

همیشه توی مدرسه کاردستی ها و نقاشی ها و طراحی هام جزء بهترین کارها بود چون با تموم وجودم اینکارو انجام میدادم و واقعا برام لذتبخش بود و هست حتی یادآوریشون هم لذت بخشه :)

حتی توی دانشگاهم برای انجام دادن پروژه هام تموم وجودمو میزاشتم حتی سخترین پروژه ها هم روی منو کم نمیکرد :)))

یادمه توی درس آزماشگاه سیستم عامل پروژه ای رو انجام دادم که استادمون میگفت توی تموم سال های تدریسش هیچ دانشجویی نتونسته انجام بده D:

خوش حالم که از بچگی اینطوری بزرگ شدم و یاد گرفتم که همیشه هر کاری رو با تموم وجودم انجام بدم تا بهترین نتیجه رو برام داشته باشه.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ویپوز کارتخوان و پوز موبایلی و سیار Rpahsera |روپاهسار فروش قانونی فیلم های روز سینما تملیف کوتلاس اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است... آدینا سازه عرضه مستقیم محصولات استراتژیک خراسان جنوبی خرید لوازم جانبی گوشی موبایل قره داغ دات کام